مثبت اندیش باقی بمان!

از کتاب امواج تغییر
نویسنده :جان گوردون

گوردی شنا کنان برای پیدا کردن غذا به سفر خود ادامه داد درس هایی که سامی به او یاد داده بود بیادش می آمد. و امیدوار بود که به زودی غذا پیدا می کند. اما در یک لحظه با خودش فکر می کرد که شاید همه ی غذاهای اقیانوس تمام شده است. بدتر از همه اینکه سایر ماهی ها با غرور و تمسخر از کنارش رد می شدند و به او می خندیدند! همیشه هستند کسانی که وقتی در مسیر موفقیت قرار می گیری اول تورا مسخره می کنند دوم چوب لای چرخت می گذارند سپس به سمت تو سنگ پرت می کنند و وقتی نتایج تو آن ها را شگفت زده کرد، ضمن اینکه به تو حسادت می کنند دلشان می خواهد جای تو باشند! و در آخر برای تو دست می زنند و از تو امضا و عکسی به یادگار می گیرند! گوردی احساس شکست کرد و با خودش گفت شاید حق با آن ها باشد. شاید من مثبت فکر کنم و سختی ها را در آغوش بگیرم اما شاید برای پیدا کردن غذا ساخته نشده باشم. ماهی کوچک قرمز آن شب آن قدر گریه کرد تا با شکم خالی و ذهنی پر از شک و تردید نسبت به آینده در همان حال خوابش برد. صبح روز بعد گوردی از خواب بیدار شد و به دنبال غذا رفت. هنوز امید برای پیدا کردن غذا داشت. خوشبختانه با تلاش بیشتر موفق شد غذای بیشتری پیدا کند. صبح زود بیدار شدن تغییرات مهمی برایش ایجاد کرده بود. او غذای کافی برای زنده ماندن پیدا کرده بود، اما باز هم دلش می خواست؛ به سراغ سامی رفت. سامی با دیدن او خوشحال شد و گفت اینجا منتظرت بودم. گوردی در حالی که هیجان نداشت، پرسید: «آخر چرا؟ » سامی گفت: «به خاطر اینکه بفهمم جست جوی دیروز غذا چگونه بود؟ گوردی گفت که «اصلا خوب نبود. بعد در ادامه حرفای ناامید کننده سایر ماهی ها را که به او گفته بودند را تعریف کرد که احساس شکست کرده بود. او به سامی گفت من برای این کار ساخته نشدم. من نمی توانم.» سامی نشسته بود و لبخند می زد. گفت من منتظر شنیدن این خبرها از تو بودم زیرا این ها نشانه بزرگ شدن است. باید به افکار و اعمالمان آشنا باشیم. عمل پیدا کردن غذا در اقیانوس، بغل گرفتن تغییر است و پاسخ دادن به رویدادهای منفی با چشم انداز مثبت است. آن ها آدمهایی هستند که می گویند تو نمی توانی و این کار به شکست می انجامد و در تو شک و تردید ایجاد می کند. آن ها منفی نگرهایی هستند که فکر می کنند اقیانوس جای خطرناکی است و از کمبود غذا رنج می برند. کسانی که به تو می گویند به اندازه ی کافی خوب نیستی که بتوانی غذا پیدا کنی معتقدند که موفقیت برای دیگران اتفاق می افتد نه برای ماهی کوچکی مثل تو آن ها در افکار منفی خود زندانی شده اند. گوردی گفت: «پس من چکار کنم وقتی این همه افکار منفی اطراف من است و من فکر می کنم مقابله با آن ها در توانم نیست. » سامی گفت: « اقیانوس یک مدرسه است و شکست دادن منفی باف ها امتحان آخر است. پاسخ این آزمون قدرت باور است.» باور تو باید قوی تر از همه منفی ها و شک و تردید ها باشد! اگر تو خود را باور نداشته باشی هیچ وقت موفق نخواهی شد. افکار مثبت تو را به سمت اقدامات مثبت سوق می دهد! و اگر به توانایی های خود باور داشته باشی می توانی غذای بیشتری پیدا کنی. تو باید برای مقابله با منفی مثبت باقی بمانی و صداهای منفی را نشنوی و روی انتخاب های مثبت تمرکز کنی. اولین انتخاب تو انتخاب بین ایمان و ترس است. بجای ترس ایمان را انتخاب کن.
می دانی وجه اشتراک ایمان و ترس چیست؟
یک راننده مسابقات اتومبیل رانی زمانی که با ترس روبه رو شود، پای چپش را روی پدال فشار خواهد داد و در نتیجه سرعتش پایین خواهد آمد؛ اما اگر به خودش ایمان داشته باشد، پای راستش را روی پدال گاز فشار می دهد و با سرعت همچنان به کارش ادامه می دهد ترس و ایمان است که در هر شرایطی تعیین کننده موفقیت و شکست هاست. سامی گفت: «ترس به آینده منفی باور دارد، ایمان به آینده مثبت باور دارد. که هیچکدام هنوز اتفاق نیفتاده است پس چرا به مثبت باور نداشته باشیم؟ سامی ادامه داد: بیشتر ماهی هایی که ناموفق هستند به ندای منفی درونی خود گوش می دهندو دنبال غذا نمی روند و معتقدند که روزهای خوش زندگی آن ها در گذشته تمام شده است و بی هدف وقت خود را در اقیانوس به هدر می دهند.» گوردی گفت: ترس از تغییر، ترس از ناشناخته ها، ترس از قوی نبودن، ترس از گرسنگی حتی ترس از ترس. سامی جواب داد: البته که ترسناک است، برای همین انتخاب ایمان بسیار مهم است. ایمان به تو کمک می کند بر ترس هایت غلبه کنی از ترس هایت عبور کنی. ایمان به تو انرژی و الهام می دهد. باعث می شود پر قدرت اقدام کنی و به خودت و آینده ات باور داشته باشی. تو حتی می توانی انتخاب کنی که اقیانوس را چگونه ببینی جایی که وفور نعمت است یا جایی که دچار کمبود غذایی است. به هر چیز باور داشته باشی به آن خواهی رسید. لازم است بدانی اقیانوس جای بسیار بزرگی است جای وسیعی که پر از انرژی، غذا و چیزهای جذاب و شگفت آوری است که تصورش نه تنها برای یک ماهی کوچک قرمز بلکه برای جانوران دریایی مشکل است. ما آدم ها هم همین طور. اگر حرکت کنیم و از سکونت و ماندن در یک جا دست بکشیم و به خودمان زحمت دهیم و به خود زحمت دهیم از ناحیه رفاهی خودمان خارج شویم و با چشمانی باز به اطرافمان نگاه کنیم به حقیقت بزرگی پی می بریم که هر کس دنیا را از دریچه چشمش و بزرگی آن را به اندازه ذهنش می تواند تصور کند. گوردی تمام درس هایی که سامی به او یاد داد آموخت اما باید از افکار منفی رد میشد. پرسید: روزهایی که غذا پیدا نمی کنم و ذهنم پر از افکار منفی نسبت به خودم است چگونه بر احساس شکستی که منفی باف ها ایجاد کرده اند غلبه کنم؟ سامی گفت: دوست کوچولوی من، تو باید بپذیری که هر کسی شکست می خورد، آن موقع تو باید تصمیم بگیری که بلند شوی و اوضاع را به نفع خودت تغییر دهی. تو باید خود را فراتر از شکست هایت بدانی و بدانی که از ناتواناییهایت تواناتری و این به تو می گوید که امروز بهتر از دیروز و فردا بهتر از امروز است. روزت را با ایمان و سپاسگذاری شروع کن. چشمهایت را ببند، عطر جلبکها را حس کن و به خود ارامش بده. این همان پادزهر ترس است و دقیقا چیزی است که تو الان برای موفق شدن به آن نیاز داری.» سامی گوردی را به پشت خود سوار کرد و با سرعت زیاد به گردش در اقیانوس پرداخت. گوردی ذوق زده شده بود و شادی زیاد درونی اش باعث شده بود تا بیشتر از همیشه آماده جست جو برای غذا باشد و وقتی با گروه منفی باف ها روبرو می شود نباید بر تصمیم هایش تاثیر بگذارد. همیشه در اطراف ما آدم های منفی زیادی وجود دارند. آن ها همانند خرچنگ عمل می کنند. اگر یک خرچنگ را در سبد بیندازید حتما باید، در آن سبد را ببندید چون بیرون می آید ولی اگر دو خرچنگ را در سبد کنار هم نگه دارید نیاز به بستن در سبد نیست زیرا خرچنگ ها هر کدام با نگه داشتن دیگری مانع خروج هم می شوند. نه خودشان برای رفتن به بیرون تلاش می کنند نه اجازه می دهند خرچنگ دیگری از سبد خارج شود. درست مثل انسان ها که می ترسند اگر کسی رشد کند خودشان عقب بیفتند یا با پیشرفت دیگری مجبور شوند تنها بمانند. در حالی که آدم های موفق و رهبر هم خودشان تلاش می کنند هم به دیگران کمک می کنند تا آن ها هم رشد کنند. هر چقدر رابطه شما با افراد موفق بیشتر و بیشتر باشد شانس موفقیت بیشتری به دست خواهید آورد. رهبران بزرگ خوشبختی خود را در خوشبختی دیگران می دانند. آن ها موفقیت دیگران را عامل شکست خود نمی دانند. هر چقدر ارتباط موثر با افراد موثر داشته باشیم، ثروتمند خواهیم شد. ثروت صرفا پول نیست. اگر شخصی پول زیادی به ارث ببرد و روزی آن را از دست بدهد، دیگر نمی تواند آن را خلق کند. اما اگر افراد ثروتمند پولی را خلق کنند اگر آن را از دست بدهند باز هم می توانند خلق کنند. پس تا می توانید خود را به انسان های ثروتمند نزدیک کنید و از آن ها بیاموزید، به آن ها حسادت نکنید، به آن ها احترام بگذارید و از آن ها خواهش کنید که دانش خود را در اختیار شما بگذارند. افراد موفق و ثروتمند همیشه رد پایی از خود به جا می گذارند. آموزش خون تازه ای است که در رگ های شما جریان دارد. به جای اینکه از جایی که هستی ناامید باشی، برای جایگاهی که می خواهی به آن برسی خوش بین و امید وار باش.
کریس گاردرنر به پسرش گفت: پسرم هرگز به کسی اجازه نده که به تو بگوید توانایی انجام دادن چه کاری را نداری؛ حتی من! اگر تمام دنیا به تو گفتن کاری انجام نمی شود و تو پذیرفتی، اما یک دیوانه گفت می شود، به هیچ کس حتی خودت توجه نکن؛ به حرف آن دیوانه گوش کن. همیشه انسان های موفق و ثروتمند در اقلیت اند؛ پس با مثبت اندیشی و با قدرت رویاهایتان را باور داشته باشید و برای تحقق آن ها لحظه ای درنگ نکنید! گوردی با انرژی تمام به دنبال غذا بود او دیگر خود را قربانی نمی دانست و باور داشت که ماهی قرمز معمولی نیست. او شجاع شده بود و اعتماد به نفس پیدا کرده بود. او فهمید که اقیانوس واقعا بسیار با عظمت است با خودش گفت: قطعا غذای کافی برای ماهی کوچکی مثل من که شکم کوچکی هم دارد، هست. این نگرش جدید به او انرژی تازه ای داد تا برای یافتن غذا شنا کند و مهم تر اینکه به او کمک کرد که مثبت بماند و وقتی ماهی های دیگر به او توهین می کردند یا او را مسخره می کردند این موضوع کمک کرد تا او مثبت بماند. به حرف های منفی آن ها چند ثانیه نگاه می کرد اما او انتخاب کرد که توجهی به آن حرف ها نکند. او با خود گفت حتی اگر غذای ذخیره شده 10% کاهش یافته باشد، باز هم غذای زیادی باقی مانده است هنوز 90% احتمال گرسنه نماندن وجود دارد. در این لحظه تصمیم هوشمندانه ای گرفت که بجای فکر کردن به حرفهای منفی دیگران داستان مثبتی برای خود بسازد. حدود بعد از ظهر که او با کمک باور جدیدی که بدست آورده بود، دو برابر غذایی را که دیروز پیدا کرد، برای خودش فراهم کند. او غذایش را خورد و برای استراحت بگوشه ای رفت. او به خودش افتخار می کرد که غذای کافی برای زنده ماندن پیدا کرده است اما کاملا راضی نبود چون هنوز کمی گرسنه بود. او فقط به فکر غذا برای بقا نبود بلکه میخواست قهرمان و پیروز میدان باشد. در حالی که چشمانش را بسته بود به موفقیت و پیشرفت فکر می کرد، به خواب رفت.

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *